موجود
4.2 | 10 تعداد مشاهدهبرای اطمینان از موجود بودن کتاب " آنتیگونه ی سوفوکلس " در وب سایت پاب بوک لطفاً پیش از خرید با پشتیبانی سایت هماهنگ فرمایید.
ناشر |
![]() |
---|---|
نویسنده |
![]() |
مترجم | امید صادقی سراجی |
نگهبان: دستای کثیف شون؟ دخترخانم. می تونین یه کم مودب باشین... من خودم موّدبم. آنتیگون: بهشون بگو ولم کنن. من دختر اودیپم. من آنتیگونم. فرار نمی کنم. نگهبان: آره، دختر اودیپ! روسپی هایی هم که گشتای شبونه جمع شون می کنن، می گن که همدم رئیس پلیس شهرن! نگهبانان می خندند. آنتیگون: حاضرم بمیرم ولی اینا بهم دست نزنن. نگهبان: بگو ببینم، جسدها چی، خاک چی، نمی ترسی به اون ها دست بزنی؟ می گی «دستای کثیف شون» یه نگاه به دستای خودت بنداز. آنتیگون با لبخندی به دست های خود که بر آن ها دست بند زده اند نگاه می کند. دست هایش پر از خاک است. نگهبان: بیلچه ت رو ازت گرفته بودن؟ مجبور شدی بار دوم با ناخن هات این کار رو بکنی؟ عجب آدم جسوری! یه لحظه سرم رو برمی گردونم و ازت یه ذره توتون می خوام. همون موقعی که اونا رو می ذارم تو دهنم. همون وقتی که دارم بابت توتون تشکر می کنم، اون داشت مثل یه بچه کفتار زمین رو می خراشید. تو روز روشن! تازه وقتی داشتم بازداشتش می کردم، این پتیاره دست وپا می زد و می خواست از سر و روم بره بالا! داد می زد و می گفت که بذارم کارش رو تموم کنه... عجب دیوونه ای! نگهبان دوم: یه دفعه، من هم یکی دیگه از این دیوونه ها رو دستگیر کردم. داشت ماتحتش رو نشون مردم می داد. نگهبان: بودوس، بگو ببینم اگه بخوایم سه نفری یه سور اساسی بدیم. بریم کجا جشن بگیریم؟ نگهبان دوم: بریم رستوران توردو شراب قرمزش خوشمزه اس. نگهبان سوم: یکشنبه تعطیله. زن هامون رو ببریم؟ نگهبان: نه بابا ما بین خودمون شوخی زیاد داریم... اگه زنا باشن پشت سرمون حرف درمی آرن. غیر از اون بچه هامون هم شاش شون می گیره. بودوس، بگو ببینم یک ساعت پیش فکرش رو می کردی که ما این قدر میل به شوخی داشته باشیم؟ نگهبان دوم: شایدم بهمون پاداش بدن. نگهبان: اگر قضیه مهم باشه، ممکنه. نگهبان سوم: فلانشار از گروهان سوم وقتی ماه قبل عامل آتش سوزی رو دستگیر کرد، حقوقش دو برابر شد. نگهبان دوم: جدی می گی؟ اگه حقوق مون دو برابر بشه من می گم به جای رستوران توردو بریم میخونه قصر عرب. نگهبان: برای مشروب خوردن؟ خل نشدی؟ تو قصر عرب هر بطری رو دو برابر قیمتش بهت می اندازن. برای خوشگذرونی، باشه می ریم. گوش کنین چی می گم: اول می ریم توردو حسابی کله مون رو گرم می کنیم...
برتولت برشت، زاده ی 10 فوریه ی 1898 و درگذشته ی 14 آگوست 1956، نمایشنامه نویس، کارگردان تئاتر و شاعر آلمانی بود. برشت سرودن شعر را در 15 سالگی و پیش از نمایشنامه نویسی آغاز کرد. او نخستین اشعارش را بین سال های 1914 و 1917 سرود و آن ها را در نشریات محلی منتشر کرد. برشت در سال 1918 و هنگامی که به خدمت سربازی اعزام شد، علاوه بر کار در یک بیمارستان نظامی، سروده هایش را همراه با نواختن گیتار برای سربازان می خواند و آن ها را مجذوب اشعار خود می کرد. برشت را بیشتر به عنوان برجسته ترین نمایشنامه نویس تئاتر روایی، و به خاطر نمایشنامه های مشهورش می شناسند. او همچنین با ابداع سبک «فاصله گذاری» در تئاتر، انقلابی بزرگ را در زمینه ی هنرهای نمایشی به وجود آورد.
داستان این نمایشنامه در آخرین روزهای جنگ دوم جهانی، در برلین در آوریل سال 1945 آغاز میشود. در آن زمان، حلقآویزکردن فراریان، نوجوانان ترسیده از جنگ و سربازان فراری از تیرهای برق خیابانهای شهر برلین امری غیرمعمول نبود. اگر کسی هم جرئت میکرد تا به جسد کسان خودش نزدیک شود، بلافاصله و در همانجا، هدف گلوله قرار میگرفت.