موجود
4.2 | 13 تعداد مشاهدهبرای اطمینان از موجود بودن کتاب " خانه ام همین جاست " در وب سایت پاب بوک لطفاً پیش از خرید با پشتیبانی سایت هماهنگ فرمایید.
ناشر |
![]() |
---|---|
نویسنده |
![]() |
«در روزهای سخت و دشوار حمله عراق به خرمشهر و در شرایطی که اغلب زنها شهر را ترک کردهاند، افسانه دختر ۱۸ ساله خرمشهری همراه پروانه و محمدجواد ـ خواهر و برادرش ـ در شهر میماند و کار رسیدگی به مجروحان را شروع میکند. خانواده او سوار بر وانتی پر از جمعیت همسایهها شهر را ترک میکنند، اما او حاضر به ترک شهر نمیشود و مسجد را برای امدادرسانی انتخاب میکند. او سپس برای کمک به مجروحان به بیمارستان شهر میرود و از آنجا به قبرستان جنتآباد رفته و مشغول غسل و کفن شهیدان میشود.» در اشاره کتاب میخوانیم: « وقتی در اولین روزهای پاییز ۱۳۵۹ هواپیماهای عراقی بمبهای خود را روی خانهها و کوچهها و خیابانهای خرمشهر ریختند، افسانه ۱۸ سال بیشتر نداشت. او بدون لحظهای تامل چادرش را سر میکند، بند کتانیهایش را میبندد و با وجود نگرانیهای پدر و مادرش به کوچهها و خیابانهای بمبارانشده میشتابد. وقتی به خودش میآید میبیند که در دل جنگ فرو رفته است. اینکه او چه دیده و چه کشیده است را با خواندن کتاب دریابید.»
جعفریان در سال 1352 در مشهد متولد شد ولی به شهر کرج کوچ نمود. تحصیلاتش را تا مقطع کارشناسی الهیات (گرایش تاریخ و تمدن ملل اسلامی) ادامه داده است. او کار تالیف را با کتاب "چنده لا تا جنگ است" آغاز کرد. جعفریان به مدت 2 سال معاون پژوهش دانشگاه علوم انتظامی بوده و با روزنامه های قدس و خراسان، دوهفته نامه کمان (دفتر ادبیات و هنر)، موسسه روایت فتح (بخش تحقیق)، بسیج جامعه پزشکی و ماهنامه سوره همکاری داشته است. او در مسابقات استانی و دانشجویی صاحب جوایزی شده و در جشنواره مطبوعات سال 83 در بخش ویژه به دلیل صفحه هنرمندان شهید در مجله سوره مقام اول را کسب کرد. از جمله آثار اوست: داستان بلند زندگی امیر سرلشکر شهید "حسن آبشناسان"، "چهار فصل کوچ"، "چه زود بزرگ شدیم" (خاطرات شهر جنگی)،"شیر صحرا" و "تیک تاک زندگی".
کتاب «خانهام همین جاست» تدوین «گلستان جعفریان» و خاطرات «افسانه قاضی زاده» است.
گفت و گوی من با خانم افسانه قاضی زاده سه ماه طول کشید این بانوی صبور و آرام که هنوز لهجه جنوبی اش را حفظ کرده است برایم میزبان مهربانی بود. روزها و ساعت ها در اتاق پذیرایی خانه شان در مهرشهر کرج می نشستم و او از سخت ترین روزهای زندگی اش در خرمشهر که آتش به دامنش افتاد بود صحبت می کرد . نگاه او و نفسیرش به آن وقایع بزرگ تاریخی چنان ساده و راحت بود که برای نخستین بار دریافتم که ….